رمان تو واقعا کی هستی پارت ۱

مدیر وبلاگ · 17:51 1400/02/14

داستان جدید آوردم امید وارم خوشتون بیاد.

بپر ادامه

حولش دادم اون ترف و گفتم: ولم کن.😠.

ادری گفت: سبر کن.تو واقع کی هستی؟

من: کسی نیستم که تو ازش خوشت بیاد.

رفتم اون ترف ادری چی پیش خودش فکر می کنه هان؟ من به این راحتی ها گولش را نمی خورم.آره باید ولم کنه چرا احساس می کنه من یه انسانم هان شاید چون قیافه آن ها را دارم حالا فکر نکينيد من خولاشام هستم ها باشه.

نرفتم مدرسه ولی بیرون همه من را نگاه می کردن😨.چیه مگه خودشون لباس بلند و چین دار ندارند هان؟

بگزريم هیچ کس نمی دونه من از یه جای دیگه اومدم فکر می کنند من برای درس به اینجا اومدم در ژاپن به دنیا اومدم ولی این تور نیست من حتی نمی دونم از چه کشوری اومدم چون من در سیاره ماه زندگی می کنم.راستی نام مادرم مرينت است و پدرم لوکا هست و اسم خودم هم مری هست ولی خوانواده ی ادری آدرین و کلويي هست.وای باید برا مامانم جادو بفرستم فعلا بای بای.