لیدی مخفی پارت۶

مدیر وبلاگ · 07:23 1400/02/15

رفتم خونه که مامانم گفت باید کمک کنم ۱۰۰۰ ماکارون درست کنيم.

بابام ۹۰۰ تا درست کرد مامانم ۱۰۰ و من ده تا که از هزارتا بیشتر شد.

توی اتاقم داشتم طراحی پروژمون را می کردم که فهمیدم هیچ کس برای روز ابر قهرمان نیومده پس از لايلا خبری نيست چون روز ابر قهرمان فردا است و معلم مدرسه را تعطیل کرد که ما بتوانیم پروژه ی قهرمانی مون را درست کنیم بعد از طراحی رفتم خانه ی ادرين.

عجب خانه ای هستا.

گفتم: دوست ادرينم و براي پروژه ی علوم مدرسه اومدم اينجا.

رفتم توی اتاقش،عجب اتاقی بود وای وای وای خیلی باحاله. 

گفتم: ام آدرین برای پروژه مون آمدم تا درستش کنیم اینم طراحيش که من کردم امید و ارم خوشت بياد.😰.

نگاه کرد و گفت: عاليييي.

خیلی حيجان زده شدم.😆.

بپرید ادامه مطلب لیدی های من😋

داشتیم ماکتش را آماده می کردیم که مامانم زنگ زد گفت بیام خونه که شام بخوریم برای همین به آدرین گفت فعلا خداحافظ.👋.

 

 

رفتیم خانه زهنم در گیر بود چون بابا گفت تو روز نامه نوشته که یه ابر قهرمان جدید تو شهر امده است.

 

 

 

 

 

فعلا بای می خواستم بیشتر بزارم ولی ی کاری برام پیش امد.