لیدی مخفی پارت۹

مدیر وبلاگ · 08:28 1400/03/16

بریده ادامه و اگر هر نظری نسبت به داستان داشتید چه خوب چه بد لطفا بگید.

وقتی دوباره اومدم کتاب خونه تا کتاب را بزارم سر جاش لایلا اومدم داخل و گفت: اوو مرينت من الان اون کتاب را لازم دارم.می شه بديش به من؟

من: البته لايلا ولی باید بدونی توی توقه ی الف هست یادت می مونه؟

لايلا: بله البته مرينت من کل ترتیب ها را یاد گرفتم دیگه به کمک نیاز ندارم تازه الان دیگه بهتر می بینم.

خیلی از دروغ هایش بدم میاد.

 

 

 

 

 

صدای جيغ رزه آره برای خودشه.

رفتم بیرون ببینم چه شده که رز گفت: داشتم ميامدم مدرسه که دیدم یه هیولا اونجاست معلم گفت: همه بريد تو کمد هاتون و پناه بگیرید.

مدیر مدرسه گفت: من هم جغد سیاه می شوم و شما ها بريد.

🐱: نه بهتره شما هم پناه بگيريد.

معلم: گربه ی سیاه تو اومدی پس دختر کفشدوزکي کجاست؟

🐱: اون هم الان میاد.

 

 

 

 

می روم توی کمدم و می گم:

تیکي دختر کفشدوزکي آماده.👧.🐞.

🐞: گربه ی سیاه باید بريم بیرون همین الان.چون ابر شرور بيرونه.

🐱: باشه بانو.فقت می گم یه وقت خودت شرور نباشی!

🐞: این یه شوخی خیلی بیمزه بود پیشی جون.

🐺: سلام من قهرمان جدیدم نوه ی استاد فو ولی الان رفته یه جای دیگه و الان متاسفانه دیگه نگهبان معجزه آسا ها نیست.اسم قهرمانیم هم ملکه ی شجاع آبی هست.

🐱: آره ولی گرگ آبی زیاد نديده بودم.

🐞: به دل نگیر اون زیاد شوخی می کنه.